♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
مادربزرگ وقتي رفت كه
ديگر خسته بود
از تنهايي
از سكوت
مادربزرگ وقتي رفت كه
شماره ي هركه را مي گرفت
يا در دسترس نبود
يا بعدن تماس مي گرفت
يا اصلا جواب نمي داد
مادربزرگ وقتي رفت كه
ديگر توانِ ماندنش نبود
اين ها را گفتم كه بگويم
آدم يك جا براي هميشه مي رود
گاهي از خانه
گاهي از دل
گاهي هم از دنيا
حواسمان باشد
تا دير نشده براي هم
براي ماندنِ هم
دست به كاري بزنيم
مثلا چه مي دانم
پيامي
تماسي
ديداري
دير مي شود
خيلي دير
مادربزرگ رفت
و من هيچوقت فرصت نكردم
به او بگويم
من عاشق همان
مهرباني هايِ پر غرورت بودم